ღ...ღ سايه روشن ღ...ღ
نيمه شب پاييزی و مردی تنها ... چتری بالای سر , امتداد خيابان را طی می کرد خيابانی به وسعت تمام تنهايی ها ... روی شانه های آويزانش غمی نشسته بود نگاهی به آسمان انداخت قطرات اشک از گونه اش سرازير شد ... نمی دانم اشک آسمان بود يا چشمان نا اميدش بارانی ... می رفت از کنار چراغ های روشن صف کشيده خيابان ... شب سياه بود ... خيابان سياه بود و مرد تنها سياه پوش ... وقتی عشقش را در دل خاک آرام خواباندند , او نيز مرد اکنون يک روح سرگردان در خيابان مرده ... در مرداب تلخ زندگی می رفت و می رفت ... و آسمان همچنان همراهش می گريست ...!!! (ف- صداقت)
نظرات شما عزیزان:
بهم سر بزن منتظرتمممممممممم
که تمام دغدغه اش
ست کردن رنــگ لـباس و رژ لبش باشد
آخر چه میفهمد از دردهای یک مرد …!؟
متن زیبایی رو که برام گذاشته بودی دل تنگی مو صد چندان کرد ...
به کلبه تنهایی رویا خوش امدی
سیاهی لبهایم از سیگار نیست
سیاه پوش هزار حرفه نگفته است…!
قصه ی من
اینجا تمام شد...
یکی ...
بود و نبود مرا با خود برد....
طراح : صـ♥ـدفــ |