,,, مرگ در می زند ,,,


ღ...ღ سايه روشن ღ...ღ

 در همه ی خواب هايم همان خانه را می بينم 

 همان ديوارها و همان اتاق ها , با پنجره های بسته ای آن بالا 

 کاری تمام نشده انتظار مرا می کشد ...

 کاری که عمر کفاف تمام شدنش را نخواهد داد 

 که تا تمام نشود , زندگی نمی آيد ...

 در همه ی خواب هايم همان خانه را می بينم 

 همان باغچه و همان بام 

 برگشتم تا کاری را تمام کنم 

 نشد ...

 گم شدم ميان دالان هايش 

 بی زندگی برگشتم 

 و مرگ هنوز نيامده است ...

 در همه ی خواب هايم 

 مرگ در می زند ...!!!

 

♥ دو شنبه 29 مهر 1392 ♥ 20:58 بـ ه قـلمـ h... ♥

 تصوير خيابانی را می بينم ...

 گاه نمناک و باران زده ...

 شعرهای مبهمی را می شنوم ...

 و موسيقی آشنای دوستی که به اسم مرا می خواند ...!

 پرنده ای می شوم که منتهای آرزويش ...

 شاخه های استوار درختيست ...

 دريا می خواهم ...

 و اندکی آرامش ...!

 

♥ سه شنبه 16 مهر 1392 ♥ 22:21 بـ ه قـلمـ h... ♥

 عقربه ی ثانيه شمار تند درگذر است 

 و به دنبال آن عمر من ...

 من هم به دنبال زندگی می دوم 

 تا از آن جلو بزنم !

 دوم شدن برايم ارزشی ندارد ...!

 از عمر جلو می زنم و در هياهوی تشويق مرگ , 

 درمی يابم ...

 که گاهی برای زندگی کردن 

 بايد دوم شد ...!!!

 

♥ سه شنبه 9 مهر 1392 ♥ 17:35 بـ ه قـلمـ h... ♥


طراح : صـ♥ـدفــ